تا نگاهم می کنی ،حالم پریشان میشود
قطره های ِاشک من،از دیده غلتان میشود
زُل به رویم میزنی، کلی خجالت میکشم
دست و پاهایم مثال ِ بید ، لرزان میشود
شاخه ها از شوق دیدارت، زبان وا میکنند
غنچه هاکف میزنند،گلبرگ رقصان میشود
چون صدایم میکنی ،روحم هوا پر میزند
مردم چشمم ،به زیر پلک ، پنهان میشود
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
قدری بخند،خاطره ها را مرور کن
چشمانِ شورِ فاصله را سوت وکور کن
قدری بخند وازدلِ این بغض های خیس
مانندیک نسیمِ بهاری عبور کن